
ماجرای مشاور و دل های کوچک غمگین
قسمت دوم
صدای مادر سامان همچنان به گوش می رسید. " کجا میری؟ برگرد ببینم مشاور چی گفت." در دفتر مشاوره باز شد و خانمی بدون سلام و احوالپرسی، من را به باد انتقاد گرفت. " فقط بلدین پول بگیرین؟ چرا گذاشتی بچه بره؟ اصلا براش چکار کردی؟ یعنی شما مشاوری ...." درکش می کردم. در این لحظات باید مادر باشی تا بفهمی، رفتار خشن این مادر، بی حرمتی به من نبود. کلامش ناشی از درون آشفته اش بود. شاید قکر می کرد، با آمدن سامان به دفتر مشاوره، به یک باره معجزه اتفاق می افتد و همه چیز حل می شود. کمی که آرام شد، از گذشته سامان گفت. از این که بارها پیش مشاوران مختلف رفته و نتیجه نگرفته. از این که از کلاس اول با بقیه بچه ها سازگار نبوده و از این که بارها برای او دارو تجویز شده.
(به ادامه مطلب مراجعه کنید)سوال کردم: " شما تا حالا از داروهایی که توصیه شده، استفاده نکردین؟"
-" چرا. چند بار بهش دادم. بد نبود. اما معلمش گفت، بچه نباید داروی اعصاب بخوره. مگه روانیه که بهش دارو می دین. منم قطع کردم. پدرشم دارو را قطع کرد."
-" امسال چند نوبت دارو گرفته؟ "
- " دوبار. هر مرتبه هم حدود دو هفته خورده. اما هنوز با بچه ها دعوا می کنه. بچه که بود می گفتن بیش فعاله. اما حالا می گن دو قطبیه. مدرسه اخراجش کرده"
ناگهان به خودش آمد و با حالتی پریشان گفت : "سامان کو؟ الان میره. بذارین برم بیارمش" و با عجله از اتاق بیرون رفت و دیگر هرگز بر نگشت.
دو ماه بعد، زمانی که برای یک کار تحقیقی به کانون اصلاح و تربیت رفته بودم، سامان را آن جا دیدم. خودم را عقب کشیدم تا مرا نبیند. درخواست کردم پرونده او را ببینم.
نام و نام خانوادگی : سامان .......
تحصیلات: کلاس هفتم. اخراجی در بهمن ماه
علت حضور در کانون: درگیری فیزیکی در پارک. منجر به ضربه مغزی یک نوجوان
سابقه اختلال رفتاری: دارد. بیش فعالی از نوع تکانشی. شروع از 6 سالگی. در کانون دارو می گیرد.
با خودم فکر کردم، آیا مصرف دارو آسان تر از حضور در کانون اصلاح و تربیت نبود؟ آیا آموزگار نباید به نظر متخصص، احترام می گذاشت و آیا اخراج، تنها راه برای مدیران مدارس است؟ آیا کار مدارس، فقط تیزهوش و نابغه پروری ست؟ و هزاران آیا و اما و اگر برای همه کودکان و نوجوانانی که می توان با یک کار تیمی مناسب درمان شان کرد........
برای حفظ امانت در پرونده های مرکز مشاوره، از اسم های اصلی، استفاده نمی شود
دسته بندی : خاطرات یک روانشناس ,